آموختن درسی بزرگ در بررسی یک حادثه
غروب یکی از روزهای سرد زمستان ، حادثه ای منجر به فوت را دریک پروژه ساختمانی بررسی می کردم ، در حین بررسی حادثه متوجه شدم که مردی در کنجی نشسته و لرزان از سرما ، در حال گریستن بود وبا خود زمزمه می کرد ، سؤال کردم که ایشان کیست ، گفتند پدر متوفی ، نزد او رفتم و گفتم ، من کارشناس بررسی کننده این حادثه هستم ، اگر مطلبی هست بفرمایید ، آهسته و گریان گفت که چیزی نیست ، امروز صبح با پسرم برسرموضوعی اختلاف داشتیم وبا ناراحتی ازهم جدا شدیم ، پسرم چند قدمی از من دور شد ، دوباره بر گشت ، از من خدا حافظی کرد ، به اینجا که رسید با صدای بلند گریه کرد و در حالی که بر سرش میزد ، گفت من نمی دانستم که این آخرین خدا حافظی اوست » و مدام تکرار می کرد که من نمی دانستم که این آخرین خدا حافظی اوست» سخن این مرد داغدیده ، درسی به من آموخت که اگرصدها کتاب می خواندم،چنین درس بزرگی درزندگی نمی آموختم ، که آگاه باشم که هر زمانی که با هرکسی خدا حافظی میکنم ، یادم باشد که ممکن است ، این آخرین خداحافظی من با او باشد
بله عزیزان من ، یادمان باشد ، هر زمان که از پدر و یا مادر و یا همسر و فرزندان و دیگر عزیزان و آشنایانمان خدا حافظی می کنیم ، ممکن است که این آخرین خدا حافظی ما با آنان باشد» ودیگر تا ابد سخنی از آنان نشنویم و یا شاهد خنده و یا گریه و یا اخمی ازسوی آنان نباشیم ، پس یادمان باشد که همواره با مهربانی و خوشرویی از یکدیگر خداحافظی کنیم
اما روی سخنم با آنانی که در هر مقام و جایگاهی ، به علت عدم انجام وظایف وعدم اجرای مقررات ایمنی ، این خدا حافظی ها»راتبدیل به آخرین خداحافظی» می کنند ، آگاه باشند که عامل چه دردها و رنج ها و آلام برای خانواده ها هستند
همیشه در زیر نوشتارم می نویسم کارشناس غلامرضا بخارایی» ولی درزیر این نوشته می نویسم غلامرضابخارایی ، بنده آن پدرمتوفی » چونکه او به من درسی بزرگ آموخت و مرا بنده خود ساخت
___________________________
آدرس وب سایت
آدرس وبلاگ
___________________________
آدرس کانال تلگرام :
__________________________
انتشار مطالب با ذکر منبع بلامانع است
درباره این سایت